روزهای بلند ولی زودگذر
سلام سلام بعد از یک غیبت طولانی ما آمدیم.دوست جونها با وجود ارغوان و شیطونی هاش دیگه نوشتن وبلاگ و آپ کردنش کاری بسیار دشوار است.راستش اینه که خودمم دوست دارم این لحظه ها رو از دست ندم ماه رمضون امسال حسابی مهمونی رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت تعطیلاتم 3تایی رفتیم جلفا و اونجا هم از شانس ما هوا عالی بود .حسابی گشتیم و کلی خرید کردیم عکس ها در ادامه مطلب ارغوان و نیکا مسیر کلیسا در جلفا هتل در جلفا &nbs...
نویسنده :
مامان فرشته
11:14
یک روز ارغوانی
ارغوان و آنیتا در پارک هر کدام سرگرم کاری چه قیافه هایی ...
نویسنده :
مامان فرشته
17:47
برای تو
زیباترین اثری که بماند از برای من ،دلی ست شیدا ،در این دنیا ، از برای تو.... آرام آرام ،نه ! در گذاشتن پلکی بر پلکی دیگر زمان در گذر است.به سرعت باذ.... ارغوانم ،آرام جانم به 28 ماهگی میرسد و دیگر در اتاق خودش میخوابد ،مینشینم و ساعت ها خوابیدنش را نگاه میکنم و راستش را بگویم از جدا خوابیدن ارغوان ،من بیشتر احساس دلتتگی میکنم تا ارغوان..... ...
نویسنده :
مامان فرشته
10:58
ارغوان در مهمانی و تولد
قبل از شروع ماه رمضان خاله پروانه یه مهمانی خودمونی گرفته بود و حسابی بهمون خوش گذشت .خاله پروانه کلی زحمت کشیده بود و حسابی زحمت دادیم جمعه هم خاله سحر برای آنیتا تولد گرفته بود که اونجا هم حسابی بهمون خوش گذشت بقیه در ادامه مطلب اتاق مهشید را چنان قاطی پاتی کرده بودن که فکر کنم پروانه جون چند وقتی اتاق تمیز کرده کیک آنیتا یه عکس خاص ...
نویسنده :
مامان فرشته
11:04
پایان بهار 93
این روز ها در گذرند و من از با تو بودن به خود میبالم. چند تا عکس از شیطونیات میذارم.یه مهمونی هم رفته بودیم و اونجا حسابی خوش گذروندی و از اینکه عمه رقیه بغلت کرد تا تو هم پسر شیرین جون(ایهان) رو بغل کنی ، کلی ذوق کرده بودی تمام دوست داشتنهای مادرانه ی من در وجود تو خلاصه میشود ،من با نوشتن قادر به بیان تمام احساساتم نیستم فقط مینویسم عشق به تو عشق به تمام خوبیهاست عاشقانه دوستت دارم گل ارغوانم راستی دوستای وبلاگی فردا ...
نویسنده :
مامان فرشته
15:51
27 ماهگی خانوم گل
ارغوانم آرام جانم ،مهربانم ، شیرین زبانم 27 ماهگیت گل بارون لطفا" به ادامه مطلب بروید خانوم گل ما روز به روز بزرگتر میشه بابا مهدی هم 5 روزی خرم آباد بود و من و ارغوان بانو خانه ی مامانم بودیم.ارغوان صبح ها با آقاجونش(بابام) میرفت داروخانه ی دایی و کلی بعد از برگشتن توضیح میداد که چی ها دیده و چی شده.... یه روز هم وانیا (دختر رویا جون ) رو دیدیم و ارغوان تا چند روز حرف وانیا رو میزد... کلی به مامانم و بابام وابسته تر میشه و وقتی میاد خونه خودمون نق میزنه.بابا مهدی براش چند تا لباس راحتی گرفته که سه تا رو روی هم پوشید...
نویسنده :
مامان فرشته
8:28
ماه آخر بهار
روز ها در گذر اند آن هم از نوع برق و باد.بهار در حال تمام شدن است و ماه رمضان هم آرام آرام احساس میشود.دختر کوچولوی من هم بزرگتر میشود .از بی بازگشت بودن این دوران کودکی ارغوان گاهی بغض گلویم را میفشارد.نگاهش میکنم و از نگاه کردنش سیر نمیشوم.گاهی آنقدر بوسش میکنم که کلافه میشود.دایره کلماتش روز به روز بزرگتر میشود و.... به تازگی یه نینی کوچولو (نوه عموم )در خانواده ی ما به دنیا آمده که اسمش نیکا است.در مراسم نام گذاری نیکا ،ارغوان با بچه های زیادی دوست شده که در ادامه مطلب عکسهاشون رو میزارم نیکا کوچولو ارغوان و الیار بدون شرح تامای ...
نویسنده :
مامان فرشته
13:53
سفرنامه ی شمال
ارغوان و تولد ها
پنجشنبه تولد پانیذ و پارسا (دوقولوهای دوستم) بود .چون آنیتا کوچولو هم بود حسابی به ارغوان خوش گذشت جمعه هم تولد حاجی بابای ارغوان (بابای مهدی) بود .مادر جون حسابی سورپراز کرد لطفا به ادامه مطلب بروید ...
نویسنده :
مامان فرشته
17:11