ارغوانارغوان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

ارغوان آرام جان

هفته پر ترافیک

چقدر  شلوغ بود این هفته که گذشت ! دختر کوچولوی مامان سلام اول ابان تولد مامانم بود تا شب سعی کردم  به روی خودم نیارم  که انگار نه انگار.شب با بابا مهدی یه کیک گرفتیم و رفتیم  خونه مامانم وای که  چه سورپرازی شد!ا اون شب هم عمه ام با رویا امدند خانه مامان اینا تا ارغوان رو ببینن .ارغوانم کلی از دیدن اونا خوشحال شد مخصوصا" که نامزد رویا جون (آقا حمید رضا) زحمت کشیده بود و برای ارغوان یه ظرف پاستیل خریده و فرستاده بود و ارغوانم حسابی کوک شد . روز  عید غدیر صبح خانوم کوچولو  کمی تب کردی و مجبور شدیم ببریم دکتر کشیک بیمارستان. دکتر هم بعد از معاینه گفت,گلوش چرک کر...
11 آبان 1392

این روز های ارغوانی

  این روزها همانند باد در حال گذر است .تا سر میچرخونم شب شده و من سرگرم بازی با پاره ی تنمم شب عید قربان 3تایی رفتیم یه رستوران سنتی . جوراب هاتم در اوردی ارغوان و دوستش رهام ارغوان با ببعی   جای چسب روی شلوارت متعلق به عروسکی است که 2 ساعت نتونستی تحملش کنی و از جاش کندی! رهام کوچولوی 11 ماهه     ...
29 مهر 1392

19 ماهگی فندق ما

  ارغوان کوچولوی ما ١٩ ماهه شد .خانوم کوچولو معنی خیلی از کلمه ها رو یاد گرفته و میدونه و خوب تکرار میکنه. دخترکم  هفته قبل بابا مهدی ماموریت بود و ما خونه مامانم بودیم  اونجا که هستیم خیلی به تو خوش میگذره و سرت حسابی گرم میشه اما وقتی برمیگردیم خونه بهانه گیری هات شروع میشه و واسه کوچکترین مساله گریه میکنی و چند روز طول میکشه عادت کنی  حتی شبی که برگشتیم خونه خودمون کمی تب کردی و مجبور شدیم ببریمت دکتر .خدا رو شکر حالا حالت خوبه. راستی ٤ تا دندون های نیش هم برای درخشیدن تو اون دهان خوشگلت تلاش میکنن که فکر میکنم به خاطر اونها هم کمی نا آرومی. کودکم ، دوستت دارم به اندازه ت...
21 مهر 1392

دلنوشته ای برای دلبرم

پاره ی تنم  کاش میشد لحظه به لحظه ی بزرگ شدنت را نگاشت و به تصویر کشید ،بزرگ شدنت آنقدر دلنشین و دلنواز است که با تمام وجودم احساسش مینکم و گاهی از بی بازگشت بودن این روزها اشک در چشمانم حلقه میزند  دوستت دارم گل ارغوانم فندق کوچولو این لباس رو مامان جون برات سال قبل گرفته بود تا پاییز امسال بپوشی.بین تو و مامان جون یه رابطه خیلی خوب هست که گاهی منم حسودیم میشه.مامان خوبم  میدونم که این وبلاگ رو میبینی و می خوانی  (خیلی دوستت دارم و ممنونم به خاطر همه چیز)       ژست های زیبایی میگرفتی و میگفتی مامان عکز عکز   و وقتی ارغوان انار دانه میکند ...
13 مهر 1392