ارغوانارغوان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

ارغوان آرام جان

این روز های ارغوانی

  این روزها همانند باد در حال گذر است .تا سر میچرخونم شب شده و من سرگرم بازی با پاره ی تنمم شب عید قربان 3تایی رفتیم یه رستوران سنتی . جوراب هاتم در اوردی ارغوان و دوستش رهام ارغوان با ببعی   جای چسب روی شلوارت متعلق به عروسکی است که 2 ساعت نتونستی تحملش کنی و از جاش کندی! رهام کوچولوی 11 ماهه     ...
29 مهر 1392

19 ماهگی فندق ما

  ارغوان کوچولوی ما ١٩ ماهه شد .خانوم کوچولو معنی خیلی از کلمه ها رو یاد گرفته و میدونه و خوب تکرار میکنه. دخترکم  هفته قبل بابا مهدی ماموریت بود و ما خونه مامانم بودیم  اونجا که هستیم خیلی به تو خوش میگذره و سرت حسابی گرم میشه اما وقتی برمیگردیم خونه بهانه گیری هات شروع میشه و واسه کوچکترین مساله گریه میکنی و چند روز طول میکشه عادت کنی  حتی شبی که برگشتیم خونه خودمون کمی تب کردی و مجبور شدیم ببریمت دکتر .خدا رو شکر حالا حالت خوبه. راستی ٤ تا دندون های نیش هم برای درخشیدن تو اون دهان خوشگلت تلاش میکنن که فکر میکنم به خاطر اونها هم کمی نا آرومی. کودکم ، دوستت دارم به اندازه ت...
21 مهر 1392

دلنوشته ای برای دلبرم

پاره ی تنم  کاش میشد لحظه به لحظه ی بزرگ شدنت را نگاشت و به تصویر کشید ،بزرگ شدنت آنقدر دلنشین و دلنواز است که با تمام وجودم احساسش مینکم و گاهی از بی بازگشت بودن این روزها اشک در چشمانم حلقه میزند  دوستت دارم گل ارغوانم فندق کوچولو این لباس رو مامان جون برات سال قبل گرفته بود تا پاییز امسال بپوشی.بین تو و مامان جون یه رابطه خیلی خوب هست که گاهی منم حسودیم میشه.مامان خوبم  میدونم که این وبلاگ رو میبینی و می خوانی  (خیلی دوستت دارم و ممنونم به خاطر همه چیز)       ژست های زیبایی میگرفتی و میگفتی مامان عکز عکز   و وقتی ارغوان انار دانه میکند ...
13 مهر 1392

ارغوان به بابا کمک میکند

دختر زمستانی من آرام آرام هوا رو به سردی میرود و ما تصمیم گرفتیم  بخاری  بذاریم  و شما هم اینگونه همکاری کنی . دختر مهربانم شکر خدا  هر روز که میگذرد فهمیده تر میشی و گاهی کارهایی میکنی که من هاج و واج میمانم که چطور مثل آدم های بزرگ فکر میکنی  همه اسمهای اطرافیان را خوب یادگرفتی و صدا میزنی ،گاهی چشمانت را میبندی و اواز میخونی و اسم همه رو که میدونی میگی تا مبادا کسی از یادت رفته باشه دستان کوچکت را بالا میبری و خدا را شکر میکنی ، و ما از خدا میخواهیم  نگهدار مان باشد       اینم عروسکهای انگشتی که اخیرا" مامان بیچاره باید با 5 لهجه مت...
7 مهر 1392

پاییز برگ ریز

پاییز امد با تمام نشانه هایش .ارام ارام هنگام راه رفتن در پیاده رو  صدای خش خش برگها زیر پاهایمان به گوش میرسد,صدای های و هوی بچه ها که به مدرسه میروند و میایند,صدای مادر و پدر های نگران که  هنگام بدرقه دلبندانشان به مدرسه به گوش میرسد,چهرهای جدید دانشجوهای سال اولی  و خیلی نشانه های دیگر.و یک نشانه نه چندان خوشایند البته شاید برای مادرهایی که نوزاد دارند مثل من، شروع سردی هوا !ولی با تمام این اوصاف  پاییز همچنان زیباست ارغوانم امیدوارم مهربانی پاییز همیشه با تو باشد و تو ای زیباترین هدیه افرینش برای ما ،مهر ماندگار من و بابا بمان  ...
2 مهر 1392

ارغوان در گشت و گذار

ارغوان کوچولویی سلام دختر مثل ماهم خدا رو شکر  که در این ٤ روز  که تهران بودیم اذیت نشدی .خونه عمو علی خیلی راحت بودیم و تو  حسابی خوش گذروندی ٣شنبه با مادر جون رفتیم و مادر جون ماندند و ما سه تایی دیروز برگشتیم.خیلی خوش گذشت ، چون با برنامه ریزی رفته بودیم  به همه کارها رسیدیم  از خرید گرفته تا ددری و مهمونی خونه خاله بابا و ... حالا چند تا عکس...     اولش بردیمت سر جلسه دفاعیه ، استادهای عمو از تو خوششون اومده بود اما کمی بعد بابا ،شما رو برد بیرون تا حواس عمو پرت نشود ارغوان و موتور علی عموش     &n...
30 شهريور 1392

سورپرایز آتلیه پاریس

گل مامان ،دختر شیرین زبونم  هر روزی که میگذرد تو نیز بزرگ تر میشوی ، شیرینم  من از بازی زورگار در عجبم  که اینگونه شاد و سرمستم  از بزرگ شدنت و کمی دلگیر برای بی بارگشت بودن این لحظات! خدا را لحظه به لحظه شاکرم  به خاطرهمه عزیزانم و رحمت های بیشمارش. ارغوانم دیروز با بابایی می رفتیم  خرید  پشت چراغ قرمز  که بودیم  چشمم افتاد به یه بنر تبلیغاتی بزرگ  و جیغ کوچولویی کشیدم  وووووووووووووووووووووووووایییییییییییییییییییییییی   تبلیغاتی آتلیه و عکس دختر کوچولوی من. اینقدر ذوق کردیم که نگو. بابا ازش فیلم برداری کرد ولی باید دوربینم ببریم و ازش عکس بگیرم...
26 شهريور 1392