آبان ماه 93 با ارغوان
دختر کوچولوی ما دیگه خانومی شده برای خودش ،بزرگ تر شده و خیلی شیطنت میکنه.اول این هفته بابای ارغوان برای ممیزی رفت قم.ما هم از خدا خواسته جمع کردیم و رفتیم خونه مامانم.از اونجایی که ارغوان با مامانم و بابام ومخصوصا" داداشم خیلی جوره من با خیال راحت به کارهام میرسم.یه روز بردمش داروخونه ،به هادی سپردم و رفتم خرید کنم ،هر لحظه به گوشیم نگاه میکردم تا نکنه ارغوان سراغ منو بگیره و گریه کنه تا داداشم بهم زنگ بزنه، اما خدا رو شکر زنگ نزد.کمی خرید کردم و برگشتم تا ارغوان رو بردارم و بریم خونه.تا ارغوان چشمش به من افتاد گفت :مامان چیزی برام خریدی؟مامان برا دایی جونم چی خریدی؟ مامان من با دایی میام ،تو خودت برو و....
من از تعجب دهنم وا مونده بود .شنبه سالگرد مامان بزرگم بود و همه خونه اونا بودیم .متاسفانه حال بابابزرگم اصلا" خوب نیست .و همه ی خانواده ی پدریم درگیر بیماری حاجی بابا هستن.
این وسط ها یه روز رفتیم خونه دوستم شیرین جون تا نی نی یک ماهه اش را ببینیم.به ارغوان و دوستهاش خیلی خوش گذشت.ما هم که جای خود داشت...
دنیز ارغوان آنیتا مهشید پانیذ
اینم النا کوچولوی یک ماهه خواهر دنیز
ارغوان و نیکا 5 ماهه (نیکا نوه ی عمو)