ارغوانارغوان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

ارغوان آرام جان

هدیه آتلیه پاریس

        این عکس ها و تقویم ارغوان عیدی آتلیه پاریس (مهندس ملکی)  به ارغوان هستش که بسیار خوشگلن و ما حسابی شرمنده  شدیم                 www.PARIS-STUDIO.ir      ...
25 اسفند 1393

تولدت مبارک ارغوان ،آرام جان

سلام سلام سلام به اسفند ،سلام به بشارت آوردنده ی بوی بهار،سلام به تو ،سلام و صد ها سلام به روی مثل ماه گل زندگانیمان                                                  ارغوان بانوی بهار ،شهد من ، شیرین من ،نو گل من ،تولدت مبارک   امسال تولد ارغوان رو 12 روز زودتر (به خاطر ایام فاطمیه)گرفتیم .تم تولد امسال رو زنبور انتخاب کردم و خونه مامانم گرفتیم.زحمت بافت لباس ارغ...
12 اسفند 1393

نیمه زمستان93

سلام دوست های نازنینم .روز ها آنچنان میگذرند که مجالی برای نوشتن وبلاگ نیست.بوی عید هم آرام آرام میاید ارغوان هم بزرگ و بزرگ تر میشود و من و مهدی هر روز بیشتر از روز قبل عاشق او میشویم.... اکثرا" هفته ای یکبار میبریمت شهر بازی که دوستش داری .         ...
18 بهمن 1393

سلامی دوباره

سلام سلام سلام به همه ی مامان ها و نی نی های خوشگلتون ما چند  وقته نبودیم و.اینقدر سرگرم ارغوان شدیم که باورم نمیشه 23 روز از زمستون گذشته!!!! دی ماه از ماههایی هست که من عاشقشم.آخه هم تولدم تو این ماهه هم سالگرد ازدواجمون.حرف برای نوشتن زیاده....ارغوان 34 ماهه شده.ماشالاه خانومی شده برای خودش.شعر های زیادی یاد گرفته و بهش سوره توحید رو هم یاد میدم. ...
23 دی 1393

آخرین ماه پاییز

صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند؛ پاییز هم آرام آرام کوله بارش را جمع میکند ....و آرام ارام ترک میکند این دنیا را .... و در میان همهمه ی برگ هایی پاییزی ، بسان مادربزرگم، پدربزرگم نیز  دار  فانی را وداع گفت... دخترک کوچکم بزرگ و بزرگ تر میشود ، چه حالی دارد وقتی او مامان میشود و من دخترک... چادر نمازی را که مامانم برایش دوخته کنار گذاشته است ،چرا؟ چون چادر من را سر میکند... به اداره ی مهدی میرود و وقتی همکارای مهدی ازش میپرسند اسمت چیست ؟ میخندد و میگوید : آخه خجالت میکشم.... و این برای من یعنی خوشبختی... ارغوانم ،...
5 آذر 1393

آبان ماه 93 با ارغوان

دختر کوچولوی ما دیگه خانومی شده برای خودش ،بزرگ تر شده و خیلی شیطنت میکنه.اول این هفته بابای ارغوان برای ممیزی رفت قم.ما هم از خدا خواسته جمع کردیم و رفتیم خونه مامانم.از اونجایی که ارغوان با مامانم و بابام و مخصوصا" داداشم خیلی جوره من با خیال راحت به کارهام میرسم.یه روز بردمش داروخونه ،به هادی سپردم و رفتم خرید کنم ،هر لحظه به گوشیم نگاه میکردم تا نکنه ارغوان سراغ منو بگیره و گریه کنه تا داداشم بهم زنگ بزنه، اما خدا رو شکر زنگ نزد.کمی خرید کردم و برگشتم تا ارغوان رو بردارم و بریم خونه.تا ارغوان چشمش به من افتاد گفت :مامان چیزی برام خریدی؟مامان برا دایی جونم چی خریدی؟  مامان من با دایی میام ،تو خودت برو و.... ...
7 آبان 1393