ارغوانارغوان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

ارغوان آرام جان

لمس بودنت مبارک

امروز روز تولد توست و من بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها رابرایم بسازی از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد ،شتاپ تپیدن قلبم رو به فزونی یافت قشنگترین صدای زندگی تپش قلب توست و باشکوه ترین روز دنیا تولد توست تولدت مبارک             لمس بودنت مبارک       ...
20 اسفند 1392

23 ماهگی

میوه زندگی من و مهدی 23 ماهه شد گل ما  ماهگردت گل باران ارغوان ما در 23 ماهگیش 16 تا مروارید کوچولو  داره     ...
19 اسفند 1392

اندر احوالات روزهای آخر دوسالگی

دختر گلم سلام ببخشید که چند وقته نمیرسم بیام و وبلاگت رو آپ کنم.اینروزها تمام وقت در خدمت شما هستیم و اگه وقتی هم بوده مشغول خانه تکانی یا خرید هستم.این پست آخر پایان دوسالگی ات است.پس فردا (سه شنبه)تولدت است .دلبندم عاشقانه دوستت داریم.با هم رفتیم چتد تا مهمونی و کلا " شما دختر خانومی بودی ولی انگار احساس کردی میخوام از شیر بگیرمت به من وابسته تر شدی فعلا" مرتب شیر میخوری و نمیشه سرت کلاه گذاشت.کاش میشد تا سه سالگی شیر میخوردی. چند تا عکس پیترا زیتون   یک روز در مدرسه مامان جون   ...
18 اسفند 1392

این روز ها با گلم

گل ارغوانم سر چرخاندیم و اسفند ماه هم در حال گذر است.هفته قبل رفتیم تهران .،کلی بهت خوش گذشت .حسابی بازی و شیطنت کردی و خودت رو لوس میکردی .یه روز با بابا رفتیم خرید و وقتی برگشتیم در کمال ناباوری دیدم به حاجی بابات میگی (یوسف) یعنی دقیقا" عین مادرجونت صدا میزدی ومن و مهدی هاج و واج مانده بودیم.! وقنی میرفتیم تهران، راننده ی بابا ما رو تا فرودگاه رسوند و تو گیر داده بودی که (عمو بیا بریم تهران) ول کن هم نبودی وای ! توی هواپیما هم که مهمان دار ها رو عاشق خودت کرده بودی  و چون ردیف جلو بودیم حسابی باهاشون دوست شدی.در کل خوب بود ،اونجا مهمونی هم رفتیم . ولی دو روزی که بابا رفت اصفحان خیلی بهونه گیری میکردی و هر جا میرفتیم از بغل من پایین...
6 اسفند 1392

ارغوان در سفر

سلام دوستهای گلم ما برگشتیم سر فرصت سفر نامه و عکس ها رو میذارم   ( اینجا خونه دختر خاله مهدی (آرزو جون) هستش و این شال و کلاه رو هم آرزو جون زحمت کشیدن و برات کادو دادن.خونه اونا کلی بهت خوش گذشت و با اسباب بازی های پسر هاشون بازی کردی   ...
3 اسفند 1392

پست موقت

دوستای گلم  ما حدودا 10 روز نیستیم آخه بابای ارغوان میره ماموریت اصفهان ، من و ارغوان بانو هم میریم تهران  برای خرید عید ،خونه عمو علی.مادر جون و حاجی بابای ارغوانم اونجا هستن. امیدوارم به کوچولوم خوش بگذره راستی ولنتاین مبارک   ...
25 بهمن 1392

ابن روزها با ارغوانم

وای که زمان چه زود می گذرد ،سر چرخاندیم و بهمن ماه از نیمه گذشت.چهار روز دیگر ارغوان 23 ماهگی را تمام میکند و آرام آرام  دنیای من و باباش 2 ساله میشود.باورم نمیشود انگار همین دیروز بود .... امید زندگی ما الان معنی بیشتر کلمات رو میدونه ، اسم اشیا و جاشونم بلد شده.تازه به مامانش هم کمک میکنه!دختر عسل بابا دیگه عاشق عموپورنگ شده و با شعرهای اون نانای نانای میکنه.ازروزی هم که توی روزنامه عکس (عادل فردوسی پور)رو دیده دیگه همیشه توی تلویزیون دنبالش میگرده و میگه (عمو آدیل)!کاش میشد به آقای فردوسی پور بگیم تا بدونه ارغوان اینقدر دوستش داره!! ارغوان گاهی میاید و منو بوس میکنه و میگه (مامان دووست داارم) و من مطمئن میشوم...
16 بهمن 1392

هفته اول بهمن ماه هم گذشت

  دختر گل مامان چهارشنبه هفته قبل با مامانم رفته بودیم تبریز و مامان فرشته براش کمی خرید کرد ، از شنبه هم حاجی بابای ارغوان و مادرجونش (مامان وبابای بابا)پیش ما بودند آخه بابا مهدی ماموریت بود و کلی به ارغوان خوش گذشت ورفتیم شوراسنتر و پروما و کلی گشتیم ومادرجونم خرید کردن. برای ارغوان یه جفت کفش سفید چرمی هم گرفتم  (کفش ورنی سفید رو هم قبل از به دنیا آمدن ارغوان دخترعمویم (لیلاجون)از مکه آورده بود)  چند تا از خریدهای ارغوان در ادامه مطلب   ...
8 بهمن 1392